در راه علی وسیله رسیدن به هدف مقدس، نباید گناه باشد، اگر چنین شد، هدف از قداست، بیرون می رود. در این راه ، وسیله از هدف جدا نیست: آنها دو نیستند و یک هستند. وسیله نیز هدف است.
اقامه عدل و دادگستری، به وسیله ظلم و ستم، صحیح نیست، چون اقامه ظلم است نه اقامه عدل. کمک گرفتن از گناه، برای رسیدن به حق، انحراف از حق است، عدل را به وسیله ظلم طلب کردن، گریز از عدل و سد راه حق است.
زیبایی، به وسیله زشتی به دست نمی آید و محال است عدم، علت وجود گردد.
فریب کاری را نمیشود، نیکوکاری نام نهاد. و خیانت را امانت شمرد. وسیله، جزئی است از هدف و محال است جزء و کل، در حکمی متناقض باشند. قداست هدف، قداست وسیله را همراه دارد و لازم و ملزومند؛ از کوزه برون همان تراود که در اوست.
آن که گناه را وسیلهای برای هدف می داند، خود را در نظر دارد نه هدف را وگرنه باطل از لوازم حق نخواهد شد و ظلمت، نور نخواهد زایید. مورد اتفاق مورخان است که علی علیه السلام خود را، خلیفه پیامبر اسلام می دانست و دگران را غاصب می شمرد، ولی به وسیله گناه سراغ این هدف نرفت، با آن که میتوانست. میتوانست با قدرتهایی که تحت اختیار داشت، کودتا کند و حکومت را از ابوبکر بگیرد و نکرد. میتوانست غسل دادن رسول خدا را به تأخیر ببیندازد و در سقیفۀ بنی ساعده شرکت کند و نگذارد ابوبکر مدعی در میان مهاجران ، مدعی بلامعارض باشد و نکرد. میتوانست از مدینه بیرون رود و ائتلافی میان مسلمانان خارج از مدینه برقرار کند و آن گاه بر مدینه بتازد و نکرد. جز منطق، وسیلهای و راهی برای رسیدن به هدف، پیش نگرفت. از توطئه های سری، برای دسترسی به خلافت، در عهد رسول خدا آگاه بود، ولی توطئهچینان را آزاد گذارد و کاری نکرد.
او میتوانست، در زمان حکومت خلفای راشدین، خرابکاری کند، غارتهای معاویه را انجام دهد و نکرد؛ بلکه آنها را در برابر کفر، یاری و راهنمایی کرد.
تاریخ حیات علی عليه السلام داستان ها برای سخن ما گواہ دارد. علی علیه السلام میتوانست در راهنماییها، خلیفه ثانی را گمراه سازد، تا کار خلافت بر او تنگ شود و مجبور به استعفا گردد و نکرد. آن قدر رهنمایی کرد که خلیفه چندین بار گفت: لولا علی لهلک عمر. اگر علی نبود عمر هلاک میشد.
علی عليه السلام می توانست زیر وصیت ابوبکر بزند، ولی نکرد. وصیتی که عمر را به جانشینی خود برای خلافت تعیین کرده بود. راه برای حضرتش باز بود چون وصیت ابوبکر نزد آنها، برخلاف روش رسول خدا بود. آنها می گفتند پیامبر، برای خلافت خود، وصیت نکرده است.
پس از تشکیل شورا، علی عليه السلام می توانست ابن عوف را راضی کند و قرارداد جانشینی را با وی ببندد، تا حضرتش را برای خلافت برگزیند و نکرد.
می توانست ابن عوف را به دروغ پاسخ نعم بدهد، تا وی را برای خلافت برگزیند، ولی نکرد. هنگامی که به خلافت رسید می توانست به وسیله وعده و نوید و اعطای منصب، طلحه و زبیر را راضی نگه دارد و نکرد، تا آتش افروزی
بصره و سپاه جمل تشکیل نگردد. می توانست پول بیت المال را میان پول پرستان پخش کند و آنها را خشنود سازد و نکرد.
اگر روش علی عليه السلام چنین بود، مخالفی برای او یافت نمی شد. چون مخالفان عدل علی عليه السلام را خوش نداشتند. حضرتش پول نمی داد رشوه نمیداد، منصب، و مقام نمیداد، مگر به شایستگان، مگر به درستکاران. از اینرو، نادرستان با وی دشمن بودند. اگر علی عليه السلام با آنها رفتاری می کرد که دگران داشتند، با سر، از پی علی عليه السلام می دویدند و به سراغ دیگری نمی رفتند.
عمروعاص، نخست به سراغ علی عليه السلام آمد. سپس به سراغ معاویه رفت. اگر فرمانداری مصر را به وی می داد، عمرو، از علی عليه السلام جدا نمی شد و از دشمنان معاویه می گردید.
مُغِیرَه ، نخست به سراغ علی عليه السلام آمد، ناامید شد، در پی معاویه رفت.
حضرت می توانست یک نفر تروریست و یا گروهی تروریست را به شام بفرستد، تا کار معاویه را بسازند و نکرد. راه آب را، در جنگ صفین بر سپاه شام ببندد و نبست. بر شامیان شبیخون زند و کار جنگ را تمام کند و نکرد.
به خوارج دروغ بگوید، با وعده، آنها را گول بزند، برای ساکت کردن آنها، لفظ «توبه» را بر زبان آورد، نکرد و نیاورد.
نوشتاری از آیت الله سید رضا صدر از کتاب «راه علی»
نظرات شما عزیزان: